Much Love

عشق ؟؟..

حالم ؟؟؟؟

حاله این روزایه من

مثه مثه غروب 13 بدر شده

مثه غروب جمعه  

.......

همش نفس گیره ....

کاش میتونستی بیای پیشم........

کاش کاشی نبودو همش پیشم بودی.....

زندگـــــــــــــــــــــیمی ....

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا امیدم همیشه ب خودته ......

کمکم کن دوووووم بیارم...


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ساعت 22:8 توسط Matin |


ی هفته دیگه

 دیگه قلم دستم کارنمیکنه....

چندوقتی میشه ک اوضاع هی خوب میشه هی بهم میریزه...

شما نمیدونید چراعایا...؟

سخت دلم تنگه.....

 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ساعت 10:7 توسط Matin |


دعا کنید .....

 دعام کارساز شد کم کم دارم ب لحظه موعود نزدیک میشما..

نمیدونم حالم دسته خودم نیست....

اصن تو پوستم نمیگنجم ...

شوق دیدار.....


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, ساعت 15:28 توسط Matin |


مخاطب خاص.2

 

 
مخاطب خاصی ندارد نوشته هایم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما تا دلت بخواهد همدرد دارد داغِ تمامِـــــــــ نوشته هایم

برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, ساعت 23:11 توسط Matin |


تاکی؟....هان؟....

 مهربانی تا کــــــــــی؟؟؟؟؟

بگذار سخت باشم و سرد!!!!!!!!!

باران که بــــــــــارید......چتر بگیرم و چکــــــمه......

خورشید که تــــــــــابید......پنجره ببندم و تـــــــــاریک......

اشک که آمـــــــــد......دستمالی بردارم و خشــــــک.......

او که رفـــــت نیشخندی بزنم و ســــــــــوت.........


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, ساعت 22:11 توسط Matin |


چیکارکنم....؟؟؟

 خدایا.....

چراباید اینطور بشه.....

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدایا خیلیا عزمشونو جزم کردن مارا ازهم جدا کنن ....

خودت درست کن همه چیو...

مرسی میشم.....

 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:8 توسط Matin |


ضربان قلبم

بالاخره انتظار تمومیدا....

آره دیدمش 

چقد قلبم ضربانش تند شده بووود

از خوشحالی تو پوستم نمیگنجیدم...

ولی بهترین لحظات عمرمو سپری کردم....


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, ساعت 9:27 توسط Matin |


انتظار....

 میدونی چقد دلم تنگه..... 

ثانیه به ثانیه داره سخت تر میشه .....

چی کار کنم....


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, ساعت 16:23 توسط Matin |


.....؟؟؟

 من با جماعتی زندگی میکنم
که دختران، پسران لاشی را دوست می دارند
و پسران, دختران ساده را اُسکُل می نامند!
و عشق تنها واژه ایست که معنای آن غریب است.... 

هنوزم مثه ی عاشقی ک معناش واست غریبه دوست دارم......


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, ساعت 23:29 توسط Matin |


نهایتشه.....

 چه لذتی داره اون وقتی که
مستِ خوابی
یکی که با همه وجودت دوسش داری
یهویی صدات کنه:
عشـقم . . .♥


برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, ساعت 23:22 توسط Matin |